نقد قسمت اول فصل دوم سریال Westworld؛ خاطراتی از آینده
به گزارش مجله تصویر و سرگرمی، وب سایت گیم نیوز: بعد از ماه ها انتظار قسمت اول فصل دوم سریال WestWorld بر روی خروجی سایت ها نهاده شد تا بار دیگر بحث و نقدها پیرامون این سریال پرحاشیه به موضوع روز هواداران سریال های علمی تخیلی تبدیل گردد. قسمت آخر فصل اول سریال WestWorld تماشاچیان خود را با انبوهی از سؤالات تنها گذاشت تا بلکه بتواند با این وسیله فصل دوم خود را با قدرت آغاز کند. در ادامه به آنالیز قسمت اول این سریال و تحلیل کلی بر روابط آن خواهیم پرداخت و آنگاه به تفاوت WestWorld با دیگر سریال های علمی تخیلی می پردازیم.
سؤال بسیاری از هواداران سریال اینجاست: دقیقاً چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟
جواب این سؤال نیازمند پرسیدن سؤال دیگری است: چرا دیدن این سریال ما را تا اندازه ای گیج می نماید؟
این نقد و آنالیز بخش های مهمی از داستان را لوث می نماید. برای جلوگیری از فاش شدن داستان، پیش از خواندن نقد سریال را تماشا کنید.
بهتر است از آخر به اول آغاز کنیم. کلید حل - و شاید اصلی ترین- معمای سریال را باید در شخصیت پیتر ابرناثی (Peter Abernathy) جست وجو کرد. شخصیت فرعی و کم درخششی که در همان قسمت های ابتدایی فصل اول به دلیل داشتن اختلال به انبار شرکت دلوس منتقل شد. آنجا با انبوهی از دیگر شخصیت های از رده خارج شده WestWorld و هم چنین نسل های گذشته محصولات شرکت دلوس روبرو می شویم که برای سالیان در آن زیرزمین خوابیده اند. ابرناثی با پیدا کردن عکس همسر ویلیام کلید اولین تغییرات ذهنی را برای دلورس فراهم کرد. همان طور که برنارد در ابتدای این قسمت سریال می گوید ذهن دلورس در حال رشد کردن است و این به اندازه کافی برای برنارد نگران نماینده است. در قسمت های بعدی بیشتر راجع به این شخصیت تاریک صحبت خواهیم کرد.
در قرون وسطی و کمی بعدتر تا اواسط قرن شانزدهم میلادی عده ای از اندیشمندان و عالمان دینی و فلسفی از برهانی که امروزه برای ما عجیب اما همچنان پرکاربرد است برای اثبات وجود خدا استفاده می کردند. آن ها بر این ادعا بوده اند که در سلسله علت و معلولی که دنیا ما با آن درگیر است همیشه یک اصل غیرقابل انکار وجود دارد: علت باید چیزی بیشتر از معلول را داشته باشد. شأن و منزلت علت به همین سبب بیشتر از معلول است. ما از دانشمندان و فیلسوفان بیشتر از دانش و فلسفه تقدیر می کنیم. چرا که دانش و فلسفه آنان زاییده از ذهن و تجربه آنان است و همیشه اعتبار خود را از صاحبان خود می گیرد. هم چنین نسبت به نجار، کشاورز، فیلم ساز و نویسنده هم همین رویکرد را داریم.
بنابر همین استدلال ما نیز در خیال خود اوج خوبی ها و اوج قدرت ها را تصور می کنیم که چون ما به آن دسترسی نداریم پس باید معلولی از علتی دیگر باشد. آن علت را خدا می نامیم. تصورات خوبی ها و خیرها خود نشان دهنده آن است که علتی فرا انسانی سبب ساز آن است. چرا که انسان نمی تواند خیر مطلق یا سرمنشأ حق باشد. بنابراین خدایی باید وجود داشته باشد که سرمنشأ این تصورات در ذهن انسان است. این مفهوم به طور اخص در سریال به چالش کشیده می گردد. آیا آفریده های امروز نمی توانند از خالق خود پیشی بگیرند؟ توجه کنید که دیگر موضوع یک اشتباه در برنامه ریزی ربات ها یا عملکرد آن ها برای محافظت از انسان نیست. دیگر فیلم ها و سرال هایی با موضوع مشابه WestWorld از این حربه استفاده می نمایند. آن ها به دنبال آن اند که نشان دهند که بر فرض به دلیل برنامه ای که برای ربات ها نوشته شده که باید از جان انسان ها حمایت نمایند آن ها انسان را به انقیاد کشیده اند. یا اشتباه یا جرقه ای باعث آن شده که ربات ها بر انسان ها پیشی بگیرند. این ها موضوعات کلیشه ای و نخ نمایی است که سریال ها و فیلم ها برای خارج نشدن از چرخه علی و معلولی از آن ها استفاده می نمایند.
موضوع در سریال WestWorld پیچیده تر از این هاست. در این سریال ربات ها به مرحله جدیدی از حیات خود پا می گذارند که در آن خودآگاهی رخ می دهد. خودآگاهی به معنای آن که آن ها از موقعیت و صندلی خود در هستی اطلاع پیدا می نمایند و ذهن آن ها صیرورت یک موجود اسیر تا یک موجود متفکر را طی می نماید. ذهن آن ها رشد می نماید، خود را ارتقا می بخشد و به تمام آنچه که بازی به نظر می آمد رنگ واقعیت می بخشد. مثالی که در دیالوگ میو با لی برنامه نویس خود صورت می گیرد که لی به میو می گوید که تمام خاطراتی که او یدک می کشد همه و همه تنها بازی بوده است. تفاوت خاطرات و به بیانی گسترده تر توهمات با واقعیات در چه چیزی است؟ حکیم چینی، چوانگتسی گفت: یک بار خواب دیدم که پروانه ام، و اکنون نمی دانم که آیا من چوانگتسی هستم که خواب دید پروانه است، یا این که پروانه ام و خواب می بینم که چوانگتسی هستم. آیا ما آن پروانه هستیم که خواب می بیند یا چوانگتسی که از خواب بیدار شده است؟
فیلسوفان و دانشمندان در تاریخ سعی کردند جوابی به این پرسش پیدا نمایند که حتی جواب آن ها نیز در WestWorld به چالش کشیده می گردد. آن ها می گویند هر آنچه که ما به صورت واضح، صریح و متمایز احساس یا اندیشه می کنیم جزئی از واقعیت است و مابقی آن بطلانی بر آن است و خیالی بیش نیست. در همین قسمت فصل دوم WestWorld از زبان دلورس می شنویم که او اکنون گذشته، حال و آینده خود را به وضوح و صراحت در ذهن خود می بیند. یعنی نه تنها آن برداشت همگانی از واقعیت را به چالش می کشد بلکه مفهومی جدید بر آن می افزاید و آن پیش بینی آینده است. اگر تمامی اتفاقات کنون را رابرت و آرنولد پیش بینی می نموده اند پس باید انتهای آن را نیز به نوعی مهندسی نموده باشند. بنابراین دلورس که نماد طغیان علیه نظم موجود WestWorld بوده است اکنون با صراحت می تواند بیان کند که می تواند آینده را ببیند. آینده ای که اگر واضح تر از گذشته و حال نباشد از آن ها دست کمی ندارد. همین موضوع کافی است تا متوجه بشویم که چرا سریال ازنظر خط زمانی گیج نماینده و عجیب وغریب است. موضوعی که می توان ساعت ها در خصوص آن نوشت. چه این اتفاق عامدانه یا تصادفاً در سریال اتفاق افتاده باشد. در آینده بیشتر در خصوص شکستن خط زمانی در WestWorld خواهیم گفت.
منبع: برترین هاپریها: پریها مجله گردشگری، خبری، موفقیت، آشپزی و سرگرمی میباشد.