مشاغل پر رونق شب عید که خاطره شدند
به گزارش مجله تصویر و سرگرمی، روزنامه همشهری - الهه بصیر: هر شغلی به فراخور ماه و فصل و سالی که در آن قرار داریم، مشتری خاص خودش را دارد. چه بسیارند مشاغلی که صاحبانشان نیمی از سال را مگس می پرانند و نیم دیگر سال وقت سر خاراندن هم ندارند. مشاغلی هم هستند که هر روز مشتریان خودشان را دارند و هیچ گاه چراغ مغازه شان خاموش نیست.
گذشته از فصلی و مناسبتی بودن بعضی مشاغل، نمی توان وابستگی بعضی دیگر از مشاغل را به زمان و به تبع آن سبک زندگی افرادی که در برهه ای از تاریخ زندگی می نمایند نادیده گرفت. حالا که ذهنتان را به این سو سوق دادیم، می توانید مشاغلی را به یاد بیاورید که در سال های نه چندان دور برای خودشان برو و بیایی داشتند و حالا سال هاست که از رونق افتاده اند و تنها یاد و خاطره شان به جای مانده است؛ مشاغلی که بچه های امروزی تصویری از آن ها در ذهنشان ندارند و ممکن است تنها نام و وصف حالشان را از زبان مادربزرگ ها و پدربزرگ هایشان شنیده باشند؛ مشاغلی که درست با به مشام رسیدن موسم بهار رونق می گرفتند و صاحبانشان می آمدند تا بوی بهار را به خانه ها بیاورند. در این گزارش مشاغل قدیمی ای که منسوخ شده اند یا روزبه روز بیشتر از رونق می افتند و به جرگه نوستالژی های خاطره انگیز می پیوندند را مرور نموده ایم.
هرکه برفش بیش، خرجش بیشتر
آن قدیم ها کمتر کاسبی پیدا می شد که صبح تا شب در مغازه بنشیند، چشم به در بدوزد و منتظر مشتری باشد. همه ابزار به دست راه می افتادند در کوچه و خیابان و با انجام دادن کمترین کاری که از دستشان برمی آمد کاسبی می کردند. آن قدیم ها زمستان که می شد برف سنگینی می بارید. پشت بام ها هم مثل حالا مرتب و منظم نبودند؛ حتی ایزوگام هم نبودند و به همین علت وقتی برف می بارید همه پارو به دست روانه پشت بام ها می شدند تا برف ها را پارو نمایند که مبادا برف روی بام سنگینی کند و سقف خانه فروبریزد یا چه بسا سقف شکافی باز کند و تمام سال مجبور باشند عایدیشان را خرج پوشاندن سوراخ های سقف نمایند.
اما رفتن روی بام هم به این راحتی نبود. خیلی از خانه ها راه پله به پشت بام نداشتند و باید با یاری نردبان خودشان را به بام می رساندند. انجام این کار برای آن هایی که پا به سن گذاشته بودند و اولادی هم نداشتند که عصای دستشان باشد، کار آسانی نبود؛ از این رو تمام روز گوش به زنگ می نشستند تا صدای برف روب های دوره گرد محلی را بشنوند و در ازای پولی که پرداخت می نمایند از شر سنگینی برف روی بامشان راحت شوند. از همان موقع چانه زدن بر سر دستمزد برف روب ها، این جمله را بر سر زبان ها انداخت که می گفتند: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر؛ یعنی هرکسی که بام بزرگ تری داشته باشد برای پاروکردن برف هایش باید پول بیشتری خرج کند.
یادش به خیر! چه صفایی داشت عصر روز هایی که برف های روی پشت بام را پارو می کردند و به حیاط می ریختند و همه بچه ها در حیاط خانه ها جمع می شدند و تا جان داشتند گوله برفی درست می کردند و به سمت هم نشانه می رفتند. آخر هم از برف هایی که جان سالم به در برده بودند یک آدم برفی درست می کردند و وقتی به خانه برمی گشتند که دیگر از خستگی توان نفس کشیدن هم نداشتند.
همه برای خودشان نقاش ساختمان بودند
قدیمی ها اعتقادی به اینکه کار را باید دست دیگران سپرد، نداشتند. بیشتر کار ها را خودشان انجام می دادند؛ بدون آنکه تخصصی داشته باشند. از نتیجه کار هم بسیار راضی بودند و هیچ وقت از اینکه برای انجام کارهایشان از دیگران یاری نمی گیرند پشیمان نمی شدند. برعکس از نتیجه کار بسیار راضی بودند و حتی پُزش را به هم می دادند که ببین فلانی! این کار را خودمان انجام دادیم. البته اقتصاد خانواده هم اجازه نمی داد که جور دیگری رفتار نمایند.
یکی از کار هایی که خودشان انجام می دادند، رنگ زدن در و دیوار خانه بود. یا دست کم از همسایه دیوار به دیوارشان یاری می گرفتند و دستمزد ناچیزی هم می دادند. دم عید که می شد از هر کوچه ای که رد می شدی بوی رنگ و تینر مشامت را پر می کرد. هر سال تصمیم می گرفتند رنگ اتاق ها را عوض نمایند و خبری از رنگ های فانتزی امروزی نبود. خودشان 3-2 رنگ را باهم ترکیب می کردند و با قلم مو به جان دیوار ها می افتادند تا رخت نو بر تنشان نمایند. مادربزرگ ها در این کار حرفه ای شده بودند.
وسط دیوار یک خط پررنگ می کشیدند، بالای خط را رنگ روشن می زدند و پایین آن را تیره می کردند؛ تیره هم که نه! سبز یا آبی می کردند. بالای دیوار ها هم اغلب طوسی یا سفید بود. دیگر خیلی که می خواستند متفاوت عمل نمایند و به قول امروزی ها خانه شان را لاکچری نمایند، رنگ کرم را انتخاب می کردند. اما بقیه اهمیتی به ظاهر نمی دادند و بیشتر به این اهمیت می دادند که رنگی را انتخاب نمایند که دیوار ها برای یک سال تمیز بمانند.
چند روز مانده به سال نو همه خانه را رنگ می زدند و سال که نو می شد بوی رنگ هنوز به مشام می رسید. همین است که وقتی قدیمی ها یاد نوروز های سال های گذشته می افتند ناخوداگاه مشامشان پر از بوی رنگ می گردد. حالا با تنوع کاغذ دیواری ها و اینکه کثیف کاری رنگ زدن را ندارند، کمتر کسی در بدو بدو شب عید به فکر رنگ زدن خانه می افتد. خیلی از قدیمی ها این روز ها نزدیک عید که می گردد دست کم در ورودی ساختمان را رنگ می زنند، چون می خواهند خاطرات سال های دور برایشان زنده گردد.
لایروب های خانگی با آمدن آپارتمان ها رفتند
عید در خانه های امروزی کجا و در خانه های حیاط دار قدیمی کجا؟ حالا سال نو که می گردد، خانه های امروزی یک حوض فیروزه ای با ماهی های قرمزی که در آن، این طرف و آن طرف می روند کم دارند؛ همان حوض فیروزه ای که تمام زمستان آب آن یخ بسته بود و تا بوی بهار مشامش می خورد جان دوباره می گرفت؛ همان حوض فیروزه ای چهارگوشه که دور تا دورش را گلدان شاهپسند و حسن یوسف می چیدند تا عصر ها که قدم به حیاط می گذارند چشمشان به آن بیفتد و جان دوباره بگیرند.
در خانه های امروزی حوضی نیست که یخ ببندد! حوضی نیست و ماهی های قرمز سال ها ست که اسیر تنگ کوچک جا گرفته میان سفره های هفت سین هستند. حوضی نیست تا احتیاجی باشد گوش به زنگ از راه رسیدن لایروب های محلی باشیم. منظورمان همان هایی هستند که نزدیک عید در کوچه ها می گشتند و با صدای بلند فریاد می زدند آب حوض می کشیم؛ همان هایی که پول کمی می گرفتند تا حال و هوای حوض های فیروزه ای را بعد از چند ماه بی استفاده ماندن عوض نمایند. حوض ها را برای آبپاشی دوباره حیاط، انداختن ماهی قرمز شب عید در آب و بعد از آن شستن میوه ها آماده می کردند. آب حوض کش ها هم با خراب شدن خانه های قدیمی و قد کشیدن آپارتمان های امروزی، مثل حوض ها کنار گذاشته شدند و به خاطره ها پیوستند.
ردپای پدر ژپتو ها کمرنگ می گردد
نجار ها شاید تنها شاغلانی هستند که شغلشان از سال ها قبل تا به امروز تغییری ننموده است؛ البته نمی توان منکر کم سو شدن چراغ مغازه های نجاری و کم شدن وسعت کار نجاران محلی شد. اما هنوز هم هستند افرادی که دلشان می خواهد میز کوچک و تخت نشیمن چوبی گوشه حیاط یا تراس خانه شان را مطابق سلیقه خودشان سفارش بدهند، یا آن هایی که از میز و صندلی های حاضر و آماده خوش شان نمی آید و می خواهند میز و نیمکتی هم میزان فضای داخل خانه یا محل کارشان داشته باشند؛ حتی مادربزرگ هایی که میز پاسماوری شان درصورتی باب میلشان است که ساخته دست نجارباشی محله شان باشد. همه این ها را گفتیم که به ماندگاری شغل نجاری از سال های دور تا به امروز اشاره نموده باشیم؛ برخلاف مشاغلی که روزی همپای نجاری کار می کردند و بازار پررونقی هم داشتند و حالا گرد فراموشی سایه به سایه شان پیش می رود.
ابوالفضل ملکی -نجارباشی شهرری- یکی از دوستداران این حرفه است که با وجود کمتر شدن مشتریان حاضر نمی گردد از حرفه ای که با عشق آموخته است دست بکشد.
درحالی که سعی می نماید تخته ای را صاف و بدون کوچک ترین اشتباهی برش بزند می گوید: این روز ها کارخانه های فراوری کالا های چوبی جایشان را به خوبی در دل شهر ها باز نموده اند و طبیعی است که مغازه های نجاری یک به یک تعطیل شوند. کمتر جوانی هست که دلش بخواهد حرفه نجاری را یاد بگیرد و به هر دری بزند تا سرمایه ای جور کند برای باز کردن مغازه نجاری؛ آن هم حالا که قیمت ابزار ها و دستگاه های برش زن چوب و تیغه های کار روزبه روز بیشتر می گردد.
مگر آنکه زیاد به فکر کسب عایدی نباشد و به حرف دلش گوش کند که با مخارج این دوران بعید می دانم کسی چنین آزادی عملی داشته باشد. خدا را شکر من هنوز مشتری های خودم را دارم؛ یک روز کم و روز دیگر زیاد. راضی ام به رضای خدا و عایدیی که برایش زحمت می کشم. اما خوب می دانم شاید روزی برسد که من هم مثل خیلی های دیگر مجبور شوم از کاری که عاشقش هستم و کارگاه کوچکی که همه چیز من است، دل بکنم.
رخت نو بر تن سماور های زغالی و نفتی
سال هاست که صدای نفتی های دوره گرد را در کوچه ها نمی شنویم. دیگر کسی برای پخت وپز و دم کردن چای قندپهلو و گرم کردن خانه احتیاجی به نفت ندارد؛ مگر در روستا ها و منطقه ها دورافتاده که هنوز از سیستم گاز شهری بی بهره مانده اند!
اما قدیم ها نفت برای خودش جایگاه ویژه ای در خانه ها داشت و اگر روزی بی نفت می ماندند جهان برایشان جهنم می شد. وسایل نفتی احتیاج به پاکسازی گاه و بیگاه داشتند. دم عید که می شد بخاری نفتی را جمع و اگر روی زمین ثابت نبود به گوشه انبار منتقل می کردند. سماور را زیر بغلشان می زدند و روانه تعمیراتی محله می شدند. مغازه تعمیراتی های سماور پر از سماور های نفتی و زغالی بود که آن قدر کار نموده بودند فکر می کردی بار دیگر که حرارت ببینند ذوب می شوند.
بدنشان پر از چکش کاری بود و رنگ و رویشان سیاه شده بود. نزدیک عید همه را می بردند تا سماورسازی محله حالشان را سرجا بیاورد و دستی به سر و رویشان بکشد تا چای خوش طعم تری تحویل مهمان بدهند و ظاهر بهتری هم داشته باشند. جای سماور ها گوشه اتاق بود؛ با فاصله کمی از آنجا که مهمان می نشست. تا بین گپ زدن هایشان همانجا که نشسته اند استکان به استکان چای بریزند و رشته کلام از دستشان خارج نگردد.
حالا، اما با روی کار آمدن انواع چای ساز ها و کتری و قوری های شیردار و فلان و بهمان، مدت هاست که کسی سراغ سماور های قدیمی را نمی گیرد. حالا سماور های قدیمی در خانه های امروزی حکم دکوری را دارند و آن ها که به چیدمان سنتی علاقه دارند آن ها را گوشه خانه می گذارند تا حال و هوای خانه مادربزرگ ها برایشان تداعی گردد. سماورسازی ها هم یک به یک جمع شده اند و شغلشان رفته است در صندوقچه خاطرات؛ کنار آلبوم عکس های یادگاری؛ کنار قالیچه قرمز به یادگار مانده از مادربزرگ؛ کنار پشتی ها؛ کنار.... این روز ها بسیاری از مشاغل مثل یادگاری های به جا مانده از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها خاطره شده اند.
جای خالی لحاف دوز های دوره گرد در کوچه ها
قدیم تر ها بهار با پیچیدن صدای لحاف دوز ها و پنبه زن های دوره گرد در کوچه ها و خیابان های شهر از راه می رسید. درست وقتی که مادر ها و مادربزرگ ها به فکر جمع کردن لباس های گرم زمستانی و خانه تکانی عید می افتادند، لحاف دوز ها با کمان پنبه زنی شان سوار بر دوچرخه یا آن موتور های گازی آبی رنگ در کوچه ها می چرخیدند و یادآوری می کردند که نونوارکردن رختخواب ها را برای شب عید فراموش ننمایند.
سراغ چند لحاف دوز قدیمی را می گیریم؛ از این خیابان به آن خیابان، پرسان پرسان و از این مغازه به آن مغازه. خبری از آخرین بازماندگان لحاف دوزی نیست. کرکره مغازه هایشان پایین است و دوچرخه ای که روزگاری با آن دوره گردی می کردند ته مغازه به دیوار تکیه نموده و خاک می خورد. همسایه ها می گویند مدتی می گردد که لحاف دوز خیابان فرهنگ مغازه اش را باز نمی نماید. خبری از پنبه زن دوره گرد بازار بزرگ هم نیست.
می گویند دست های لحاف دوز خیابان طرشت هم دیگر جان پنبه زنی ندارد و.... بالاخره پیروز می شویم و در شهرری به لحاف دوزی می رسیم که می گویند از قدیم کارش همین بوده و برای همه اهالی دست کم یک بار لحاف و بالش و تشک دوخته است. متأسفانه اوستا لحاف دوز این روز ها کمی بی حال است و مغازه را شاگردش می گرداند. حسین شاهکار -شاگرد لحاف دوزی- که حالا برای خودش استادکار شده است، به بالش و تشک هایی که گوشه مغازه روی هم انباشه شده اند اشاره می نماید و می گوید: دیگر مثل قدیم برای پیدا کردن مشتری راه نمی افتیم در کوچه و خیابان.
حالا مشتری ها خودشان می آیند و سفارش می دهند. خیلی کم پیش می آید که کسی بخواهد برویم خانه اش و لحاف و تشک های قدیمی اش را از نو بدوزیم. همه مشتری ها اغلب از لحاف و تشک های امروزی فراری هستند و می آیند تا به قول خودشان برایشان رختخواب درست وحسابی بدوزیم. می گویند روی تشک و بالش های امروزی نمی گردد خوابید. دلشان می خواهد بالش پربار داشته باشند که از زیر سرشان تکان نخورد. می خواهند روی تشکی بخوابند که کمرشان به زمین برخورد نکند.
اما مدت هاست که کسی برای دوختن لحاف مخمل قرمز عروس که رویش نقش لیلی و مجنون گلدوزی شده باشد در مغازه را نمی زند. هوا هم مثل قدیم آن قدر سرد نمی گردد که احتیاجی به لحاف چند کیلویی باشد! شاید هنوز پنبه زن های شهرستانی چنین مشتری هایی داشته باشند، اما ما سال هاست که چنین سفارشی نداشته ایم و این کار برای اوستا لحاف دوز ها هم خاطره شده است. مردم هم حتما چندتایی از لحاف های قدیمی را به عنوان یادگاری نگه داشته اند.
برق انداختن قاشق و چنگال های داخل گنجه
قدیمی ها همزمان با خانه تکانی عید، ظروف و قاشق و چنگال هایی را از گنجه و صندوقچه هایشان بیرون می آوردند که قرار بود برای پذیرایی مهمان های نوروزی از آن ها استفاده نمایند؛ وسایلی که برای یک سال بی استفاده مانده بودند و حسابی کدر و تار و رنگ و رو رفته شده بودند. آن ها را جمع می کردند، داخل زنبیل دستی شان می ریختند و روانه دکان جلادهی سر محله می شدند.
شعار جلادهنده ها این بود که می گفتند: جوری برایتان برق شان می اندازم که عکس خودتان را به وضوح داخل قاشق ببینید. در ازای گرفتن چندتومان همه قاشق و چنگال ها را برق می انداختند و نو می کردند، درست طوری که می توانستید عکستان را داخلش ببینید. چاقو ها را تیز می کردند، ظروف مسی را در محلول مخصوص خودشان می خواباندند و با فرچه و اسفنج به جانشان می افتادند تا مثل روز اول تمیز شوند. این شغل هم مثل بسیاری دیگر از شغل های قدیمی در شهر های بزرگ به فراموشی سپرده شده است. دیگر کمتر کسی از ظروف مسی استفاده می نماید.
خانم های خانه برای خودشان علم و آگاهی پیدا نموده اند و به راحتی از شر لکه های روی ظروف و قاشق و چنگال ها خلاص می شوند؛ و مهم تر از همه اینکه محلول های شیمیایی متنوعی در بازار موجود است که به راحتی می توان برای انجام این قبیل کار ها از آن ها استفاده کرد. دیگر احتیاجی نیست برای انجام این کار ها تا فلان مغازه گز نموده و فلان اندازه پول خرج کنیم.
پ
منبع: برترین ها